پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد. پسر بچه پرسید::«یک بستنی میوهای چند است؟» پیشخدمت پاسخ داد:«۵۰ سنت » پسر بچه دستش را در جیبش برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسید:« یک بستنی ساده چند است؟ »
در همین حال، تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند. پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد:«۳۵ سنت». پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت:«لطفا یک بستنی ساده.» پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز پس از خوردن بستنی، پول را به صندوق پرداخت ورفت.
وقتی پیشخدمت بازگشت از آنچه دید حیرت کرد. آنجا در کنار ظرف خالی بستنی، ۲ سکه ۵ سنتی و ۵ سکه ۱ سنتی گذاشته بود برای انعام پیشخدمت.
از کتاب هفده داستان کوتاه
درود بر شما
خبر مهم ... یک خبر ناگوار در تارنگار دولت عشق
حتما بخوانید .... حتما بخوانید
با سپاس ....
قبلا هم خونده بودم ..ولی هر بار باید بهش فکر کرد ...
salam aziz
khobi
omid varam ke movafagh bashi
vala man az avalesh gorg boodam
albate baraye dostan hamon davood hastam
movafaghh bashi
داستان جالبیه قبلا هم خونده بودم
طفلک پسرک .
حتما پیش خدمت هم بعد از دیدن انعام
خیلی از رفتارش خجالت کشید.
شایدم الان که اینجا رو بخونه بازم خجالت بکشه.
بلاگ جالبی داری. موفق باشی
نـــــــــــــــــــــــــــــــــاز بود :)
خیلی خوبه که ةدم بلند طبع باشه.
همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد
یاحق
سلام...
کیه که بفهمه!؟
عجب!
از آدمهایی مثل این پیشخدمت متنفرم !