همه روزه روزه بودن همه شب نماز کردن همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن
شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف بستن ز مناهی و ملاهی همه احتراز کردن
ز مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن
به خدا که هیچ یک را ثمر آنقدر نباشد که به روی نا امیدی در بسته باز کردن
شیخ بهایی
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید
معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید
گر صورت بیصورت معشوق ببینید
هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید
ده بار از آن راه بدان خانه برفتید
یک بار از این خانه بر این بام برآیید
آن خانه لطیفست نشانهاش بگفتید
از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدیت
یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید
با این همه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
(ببخشید اگه به نظرتون خیلی بی ربط به نوشته ی شماست ( از نظر من نیست ) ... یادش افتادم )
من مذرسه می رفتم یه معلم داشتم که زور کرده بود همه این شعره رو حفظ کنن!:))
عبادت بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
چی بگم ما که هدف این زندگی رو نفهمیدیم............. قاصدک.